g r a p h i c d e s i g n



تخلف از تبعات خطای هشت جهت
هزار راه موجه فدای قبح رهت

خطوط هیچ موازی به چانه جاوید
مشاهدات عجیبی، خیال را پایید

قسم به شیمی بیمار ابژه اندودم
که هرجهت که جهت بود، من جهت بودم

هولوگرام تصاویر ذهنی مبهم
برای بازنمودت تلاش میکردم

به سان قبر به هذا فراغ فقدانت
به بینی و غم بینک به جرم عرفانت

به پیکر متفاوت ترین شعور زمان
کوزت به شکل رکیکی نوشت ژان والژان

به دیگری بزرگی که در مثلث بود
سه ضلع مسخ گسسته ز محور موعود

میان راه به فقدان هیچ منجر شد
حضور دائم آن دیگری درون کمد

و جمع طرد از آن هر کرانه پاشیدند
به چوبهای لباسی که در کمد دیدند

عدم عدم دددم دم به چوبهای لباس
حضور بکر ضرورت در احتمام تقاص

به ذبح فلسفی شعرهای عرفانی
به کوشش عبث فتح یوسف ثانی

به پادگان تنم، نظم بی دلیل حیات
قسم به ذات فیزیک در مقام استنباط

به شرع منقبض و هر طریقت مکروه
به بیست و یک گرم از هیچ مطلق یک روح

عدم عدم دددم دم شدم شبیه خودم
فدای قبح رهت این شمایل مبهم

فشنگ، شنگ ندارد گلوله، لوله ولی
به شست ماشه بجنبان فقط بنال بلی

بلی بلی ب ب ب بلی بلی اما
بزیست قعر گلویم دچار استمناء

بزی که شکل کریهی به خویش می مالد
جدار نای مرا با خشونتی ممتد

بلی ولی ب ب ب و ب وا کن
به دنده دنده دندان و به تیزی ناخن

گره ز بندک نافم، قسم به رعب کمد
که اقتصاد به اسپرم عشق حائل شد

دو پالتو که میان من و کمد بودند
مسیر تخت و تنم را به جهد پیمودند

قسم به گرمی تشمیم و استعاره جهد
تنم شبیه وطن بود و هر دو بر یک عهد

به یاد چنبره مارهای زیر موکت
سگ گچی سپید و شکسته ساکت

دو پالتو که سیاه و کبود و مرموزند
که فک به فک دهنم را به تخت میدوزند

قسم به شاخ گوزنی که روی دیوار است
به جیغ های درون کمد به فسخ الست

که فاضلاب گرفته که راه را بستند
مسیر سنتیگو سمت ماه را بستند

روان پزشک روانکاو مبحث ژنتیک
قسم به یونگ و فروید و مبانی اروتیک

نشد که چاره شود جای زخم فقدانت
فدای قبح رهت ای فدای هجرانت

نشد که چاره بیابم، نشد که چاره شوند
نشد که به سمت دقیق عدم اشاره شوند

قرار شد بجرانم جریده خود را
در آیه جا دهم هرچه سوره شد را

قسم به رنج دهانی و به ضعف مقعدی ام
به صدر م. به خطبه های مبتدی ام

نیاوران، فرمانیه پلاک تنم
به تکه تکه قلبم به قلب بی وطنم

وطن وطن و ط طن طن مواجهی در من
مهاجری به خلا به شرحیات کهن

به هرزه فکر نگاری به هرزه رفتاری
به هرزه شعر شدن از فشار بیکاری

که رگ به رگ سر من از پی فراموشیست
که مرزهای ی من هم آغوشیست

که جنس پالتو از جنس شک مسلکی است
که قبح راه تو با قبح شعر من یکی است

که قبح راه تو ای عقده ادیپت نشان
هزار راه موجه کند دمی پنهان

تو همه جذبه هیچ های دنیایی
عزیز توی کمد، ایده هیولایی

به بوی گند ورم کرده جنازه تو
به شیر گاز که بازست با اجازه تو

به آخرین نفرات سقوط آزادم
به هرچه کردم و هرچه به بادها دادم

که بلع گاز مرا تا کمد هدایت کرد
از آن جهت که نی از مثنوی حکایت کرد

قسم به ادری و لا ادری یقین گاهم
به چاله و چوله و آسفالت درگاهم

به گله دادائیست های دره دهنم
به استخوان جناقم به لرزش بدنم

به ایسم های مزخرف که خواندی و خواندم
به هر عقیده که رویش نماندی و ماندم

در این اتاق به پایان رساند شعر مرا
قاعده ات هرچه بوده استثنا

به سیر توی کمد برد و درک مافیها
پایان، شعر، میم، را، آه


توی این همه سال درس بزرگی گرفتم از این همه آدمی که باهاشون ارتباط برقرار کردم و اون درس این بود که هر آدم یه اندازه از احترام رو میفهمه.

واقعا بعضی ها معلوم نیست توی زندگی چی یاد گرفتند. توی چه خونواده ای زندگی کردند.

یه مثال: شاید یکی دو سه هزار میلیارد رو نفهمه. ولی خوب یه میلیارد رو میفهمه. پس قد همون اندازش باید براش ارزش گذاشت. همین!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها